ستایش ستایش، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

ستایش

خیلی خسته شدم

وای وای نمی دونین چقدر خسته شدم  دست و پام داره می شکنه . دیروز که از سرکار رفتیم خونه مامان و بابایی رفتن سراغ وسایلهای اتاق من مامان رفت آشپزخونه رو تمیز کنه هی همه جا رو 2 ساعت می سابید بعد دستشو میذاشت رو شکمش می گفت دخترم ببخشید آخه مجبورم مامان جان  بعد از اینکه آشپزخونه تموم شد رفت سراغ پذیرایی تا بابا تخت و کمد منو بچینه تو اتاق خواب . تازه بعد اونم رفت سر وقت اتاق خواب هی جارو می کشید هی گردگیری می کرد من که داشتم می مردم البته طفلکی مامان و بابا هم خسته شدن . بابا که کلی قاطی کرده بود چون تختم از در نمی رفت تو واسه همین مجبور شد همشو وا کنه دوباره ببنده تازه دست تنها هم بود مامان هم بعد اینکه شام پخت رفت سر...
22 ارديبهشت 1390

اسباب بازی

سلام بچه ها . سلام خاله های مهربون . دیروز با مامان جانی و عمه ناهید رفتیم خرید مغازه دوست بابا . آخه مامان می خواست برام اسباب بازی بخره . وای خیلی قشنگ بود همه چی داشت یه عالمه چیزای خوشگل عروسک ، چرخ خیاطی کوچولو ، دوچرخه و ...     مامان یه عالمه اسباب بازی قشنگ برام خرید سه تا عروسک دختر ، مرغ آواز خون      ، پسرک بستنی فروش   ، موش بازیگوش . تازه تازه برام کالسکه هم سفارش داد رنگش قرمزه خیلی خوشرنگه . بیاین خونمون باهاش بازی کنیم . باشه . بوس .         ...
21 ارديبهشت 1390

خدای مهربون

دويدم ودويدم به يك سؤال رسيدم كيه كه توي دنيا ماهي مي ده به دريا؟ برف و تگرگ مي سازه درخت و برگ مي سازه؟ به بلبلا آواز مي ده به موش دم دراز مي ده به آدمها خواب مي ده آفتاب و مهتاب مي ده جواب تو آسونه خداي مهربونه هر بچه اي مي دونه ...
19 ارديبهشت 1390

عشق منی بابا

بابا دوستم داره قد آسمون مثل ماهه این بابای مهربون بابا صبح ها منو بیدار می‌کنه بعد میره برای ما کار میکنه بابا می‌بره منو توی حموم ریزه ریزه آب گرم میریزه روم بابا می‌بره منو می‌گردونه می‌گیره دور خودش می‌چرخونه بابا گاهی منو محکم میگیره من خوشم میاد و خندم میگیره بابا دوستم داره قد آسمون آفرین به این بابای مهربون      ...
8 ارديبهشت 1390

من مامانمو دوست دارم

سلام دوستای خوبم . امروز یه کم دلم قصه داره  آخه مامان جونم امروز ناراحته اینقدر که این پله ها رو بالا و پایین می ره من خسته شدم . یه آقای بی تربیت امروز با مامانم بد صحبت کرد   اونا فکر می کنن من نمی شنوم ولی من الان خیلی بزرگ شدم می فهمم وقتی بابام بهم می گه ستایشم خوبی ؟  خدایا من و تو می دونیم که مامانا چقدر مهربونن پس ...   ...
8 ارديبهشت 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ستایش می باشد